جدول جو
جدول جو

معنی بار عام - جستجوی لغت در جدول جو

بار عام
اجازۀ ورود همگان به بارگاه شاه
تصویری از بار عام
تصویر بار عام
فرهنگ فارسی عمید
بار عام
(رِ)
پذیرایی عمومی. شرفیابی همگانی، مقابل بار خاص، پذیرایی خصوصی. رجوع به ’بار’ شود: و آنروز بارعام بود. (کلیله و دمنه).
بارعام است و در کعبه گشاده ست کز او
خاصگان بانگ در جنت مأوا شنوند.
خاقانی.
در نوبت بار عام دادن
باید همه شهر جام دادن.
نظامی.
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص بار عام نیست.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
بار عام
بار همگانی اجازه ورود بمجلس بزرگی یا جشنی را بهنگام دادن
تصویری از بار عام
تصویر بار عام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد سام
تصویر باد سام
باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین، باد گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارع عام
تصویر شارع عام
راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ نِ)
سیلان. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای هند است: بارام داخل هنداست و در آن بلده بتی است بر یک پهلو خفتیده و در بعضی از سنوات بی متحرکی بر پای ایستد و ازو صدائی ظاهر میشود و این معنی علامت ارزانی و رفاهیت باشد و درسالی که این حرکت از آن بت صادر نگردد در آن شهر قحط و غلاء وقوع یابد، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 625)
لغت نامه دهخدا
(ظِ رِ عام م)
حاکم یا قائم مقام او که در صورت عدم تعیین ناظر خاص از طرف واقف به عنوان منصب ولایت عامه امور وقف را اداره می کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ عِ)
شاه راه. (مجمل اللغه). عثق. (منتهی الارب). راه عمومی و کوچه ای که بن بست نباشد. (ناظم الاطباء). رهگذر همه: چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد بگمراهی نزدیک تر باشد. (کلیله و دمنه). مسکن ایشان نزد شارع عام بود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید:
گران خیز است همچون درد زانو
زمین گیر است چون باد کهنکو.
(از آنندراج).
، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
نام یکی از دروازه های زرنج سیستان است. (صور الاقالیم اصطخری) :
عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی
در آکار، تن او، سر او باب طعام.
(تاریخ سیستان ص 211)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ)
یکی از پنج دروازۀ شهر قرطبۀ اندلس بوده است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 269)
لغت نامه دهخدا
(رِ شَ)
خایه. بیضه:
بجائی شد و خایه ببرید پست
برو داغ بنهاد و او را ببست
بخایه نمک بر پراکند زود
بحقه درآکند بر سان دود
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد
بدو شاه گفت اندرین حقه چیست ؟
نهاده برین بند بر، مهر کیست ؟
بدو گفت آن خون گرم من است
بریده ز بن بار شرم من است
سپردی مرا دختر اردوان
که تا بازخواهی تن بی روان
نکشتم که فرزند بد در نهان
بترسیدم از کردگار جهان
نجستم بفرمانت آزرم خویش
بریدم هم اندر زمان شرم خویش
بدان تا کسی بد نگوید مرا
ز دریای تهمت بشوید مرا.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ کَ)
حمل. (ترجمان القرآن). رجوع به ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
در السامی فی الاسامی چاپی بمعنی زبیبه و حمره تحریفی است از بادژنام. رجوع به بادژنام و بادژفام و بادشفام و بادژکام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شارع عام
تصویر شارع عام
همه راه ویتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار بام
تصویر تار بام
صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد صبح نخست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار فام
تصویر تار فام
تارگون تیره رنگ کدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دان
تصویر بار دان
خرجین جوال، صراحی (شراب)
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نامج
تصویر بار نامج
پارسی تازی گشته بارنامه پهرست کالا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی باد مرگ باد سوزان که از رپیتوین (جنوب) آمریکا به سوی اپاختر (شمال) می وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با نام
تصویر با نام
سر شناس، مشهور، شناخته، معروف، نامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعام
تصویر ارعام
نزاریدن گوسپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارعام
تصویر بارعام
((رِ))
اجازه ورود به همگان برای حضور در برابر شاه
فرهنگ فارسی معین
درخت باردار، زن یا حیوان باردار، آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
باد گرمی که موجب خسارات فراوان به محصولات کشاورزی گردیده
فرهنگ گویش مازندرانی
مکرّراً، مکرّر، به طور مکرّر
دیکشنری اردو به فارسی